راه ولایت : ساعت حدوداً 1 بعدظهر بود که از خرید بر می گشتم ، داشتم پیاده سمت خونه می رفتم که دیدم یه خانمی بدون چادر که شالشم فقط روی کلیپس شو پوشونده بود جلوتر از من داره راه میره ، یه کم تندتر رفتم تا بهش برسم ، وقتی رسیدم دیدم یه خانم جونه !
گفتم ببخشید خانم ؛
خانم : بله بفرمائید
من : ببخشید می تونیم یه کم با هم صحبت کنیم ؟
خانم : در چه موردی ؟
من : همین جوری ، هم مسیریم گفتم تنها نباشم
خانم : بله ، چرا که نه .
من : یه سوال ازتون بپرسم ناراحت نمی شید ؟
خانم : نه بفرمایید
من : چرا شما چادر سر نمی کنید و شال تونم جوریه که کل موهاتون بیرونه ؟
خانم : کی حوصله داره تو این گرمای تابستون چادر سر کنه و از گرما آب پز بشه ؟!
من : ینی همسرتون از اینکه شما اینجوری بی حجاب هستین ناراحت و شاکی نیست ؟
خانم : نه اصلا ، اتفاقا اینجوری خیلی دوست داره . شما فکرتون قدیمه و هنوز چادر سر می کنید ، الان دور دور مانتوی کوتاه و ساپورته !
من : یعنی هر چه بی حجاب تر باشیم والاتر و بهتریم ؟
خانم : احتمالا که اینجوریاس ، اگه نبود که هزار نفر تو این خیابونا بهم نمی گفتن به به ...
من : اونایی که بهت به به می گن اونا تو رو به عنوان یه تیکه گوشت می بینن نه یه زن مسلمون !
خانم : ینی الان شما با ای چادرتون مثلا بچه پیغمبرین ؟!
من : نه ، ولی شمایی که 12 هزارتومن می دی تا ساپورت بخری که تو گرما تلف نشی فکر اون دنیاتم کردی ؟
خانم : ینی چی ؟ نه اینکه الان شما تو این چادر براتون کولر روشنه ! خودت داری از گرما میمیری ...
من : درسته گرممه ولی این گرما کجا و گرمای عذاب اون دنیا کجا !
خانم : ینی چی ؟ منظورتون چیه ؟
من : مگه نمی دونید آتش جهنم چندین برابر آتش این دنیا عذابش بیشتره ؟
خانم : ولی شوهرم اینجوری راضیه ...
من : خدای شوهرتم برای این بی حجابی راضیه ؟
دیدم وایستاد ، یه نگاهی عمق بهم انداخت و اشکش سرازیر شد ، شال شو کشید روی موهاش و سرشو انداخت پایین و گفت : تا الان فقط به فکر این بودم که بقیه ازم خوش شون بیاد ، نمی دونستم راضی نگه داشتن خدای خودم از همه مهم تره !!!